با نزدیک شدن پایان جنگ جهانی دوم و پیروزیهای متفقین، آلمانیها و ژاپنیها، در دو مقطع زمانی نیاز به معجزههایی برای مقاومت داشتند.
در این راستا، نیروی هوایی آلمان یا لوفتوافه، هواپیماهایی را برای حمله انتحاری به سمت اهداف در نظر گرفت، مأموریتهایی که البته بیشتر یک در قالب یک پروپاگاند باقی ماندند تا یک برنامه عملی.
اما ژاپنیها مصممتر بودند، خلبانان انتحاری آنها کامیکاز نامیده میشدند، تا پایان جنگ و تسلیم کشور آفتاب تابان مجموعا چهار هزار خلبان انتحاری جان خود را از دست دادند، جالب است که تنها ۱۴ درصد آنها موفق میشدند، با هواپیماهای خود به شناورهای متفقین بکوبند.
اما با همین درصد موفقیت، میزان موفقیت آنها قابل توجه بود و منجر به غرق شدن ۴۷ شناور آمریکایی از قایقها گرفته تا ناوهای اسکورت شدند و به ۳۰۰ شناور هم صدمات جدی وارد کردند.
وقتی در جنگ بینالمللی دوم، کشور ژاپن علیه آمریکا وارد جنگ شد سربازان و ملوانان آمریکایی حتیالمقدور سعی میکردند که از خدمت در دریاهای ژاپنی خودداری کنند. اینکار به این خاطر نبود که نیروهای دریایی و یا جنگیِ ژاپن بر آمریکا برتری داشت، بلکه به این سبب بود که ژاپنیها برای پیروزی و یا نابودی نیروی جنگیِ آمریکا خصوصاً ناوهای جنگی، مسافربری و تجارتی عملیاتی انجام میدادند که هیچ یک از سربازان و ملوانان آمریکائی و یا اروپائی حاضر به انجام آن نمیشدند. یکی از این عملیات جانفشانیهایی بود که خلبانان ژاپنی برای نابودی کشتی و یا قدرت جنگی آمریکا انجام میدادند.
این دسته از افراد ژاپنی را در آن زمان «خلبانان مرگ» نام نهاده بودند. خلبانان جوان ژاپنی داوطلب میشدند برای نابود ساختن هریک از کشتیهای آمریکا جان خود را فدا نمایند و با کوبیدن هواپیمای خود روی کشتی دشمن، خود را نابود کنند و هم یک ناو بزرگ چندین هزار تنی با صدها ناوی و ملوان را دچار آتشسوزی کنند.
یکی از این خلبانان مرگ ژاپنی «تاکاایوکی ماتسواو» نام داشت ، او پس از جنگ به دین مسیح در آمد و کشیش شد، وی داستان خلبانان مرگ را در یکی از مجلات فرانسوی چنین تشریح کرده بود:
قبل از جنگ بینالمللی دوم در دبستانها و دبیرستانهای ژاپن به ما میآموختند که هر فرد ژاپنی باید در جنگ و نبرد بر علیه دشمن جان خود را فدا کند.
در آموزشگاهها به ما میآموختند که ما نژاد برگزیده خداوند هستیم و خداوند ژاپن را سرزمین و مقر اقامت خود قرار داده است، امپراتور ژاپن، پسر خداست، بنابراین خودکشی و جانفشانی برای امپراطور و حفظ ژاپن نه فقط لازم بلکه افتخار است.
سرود ملی ما به ما میآموخت که در راه وطن باید در حال تبسم مرگ را استقبال کنیم، در سرود ملی ما گفته میشد که افتخار و شرافت نصیب کسی است که در راه ژاپن بمیرد، بدین طرق من و سایر جوانان همسنِ من در ژاپن فکر میکردیم که هیچکس در جهان جرئت و شهامت مخالفت و یا مبارزه با ژاپن و امپراطور آن را نداشته و نباید داشته باشد.
ما جوانان ژاپنی را طوری بار آورده بودند که ترس و وحشت از دشمن برای ما معنی و مفهومی نداشت. وقتی هواپیماهای آمریکائی شهرهای ژاپن را بمباران میکردند، من که در آن موقع ۱۷ ساله بودم تصمیم گرفتم برای دفاع از ژاپن وارد مشکلترین قسمت ارتش ژاپن شوم، در آنزمان نیروی هوائی ژاپن قسمتی داشت به نام «گروه خلبانان مرگ».
این گروه که تمام اعضای آن داوطلبانه انتخاب شده بودند، همانطور که از اسمش بر میآید، میبایست با هواپیماهای خود به روی کشتی یا موسسات جنگی دشمن فرود آیند، هم خود و هم آن مٶسسات و یا کشتی را نابود سازند، رفتم و در گروه خلبانان مرگ نامنویسی کردم.
دستهای که من جزء آن اسم نوشته بودم دو هزار نفر بود.
برای این کار یک تعلیمات مقدماتی لازم بود. ما ساعت پنج صبح موظف بودیم که با شنیدن صدای شیپور از خواب بیدار شویم و در مدت ده دقیقه سر و صورت خود را شسته و لباس بپوشیم.
از ساعت پنج صبح تا ۷ صبح کار ما مطالعه و تحصیل ریاضیات انگلیسی و تکنیک خلبانی و پرواز بود، بعد استادانِ ما از کتاب ملی ژاپن، داستان و حماسههای مختلفی که حس وطنپرستی ما را تحریک میکرد برای ما میخواندند که چرا ما باید برای ژاپن جان خود را فدا کنیم.
در زمان جنگ بینالمللی دوم، ما ژاپنیها میدانستیم که آمریکا بیش از ما هواپیما دارد و میتواند هواپیماهای جدیدی بسازد.
وقتی دولت آمریکا با هزارها هواپیما و ناوهای هواپیمابر و رزمناو به فیلیپین و سایر نقاط تحت فرماندهی ژاپن حمله برد، یک روز آمیرال ژاپنی «اوهنیسکی» ما را در فرودگاه بزرگ جمع کرد، او گفت ما ژاپنیها با وسایل محدود جنگی به طور طبیعی قادر به شکست آمریکا با این همه تجهیزات نخواهیم بود. برای پیروزی تنها یک راه وجود دارد و آن، این است که عدهای از شما داوطلب شوند که با هواپیما خود را به دودکش موتورهای جنگی و یا تجارتی بکوبند، یعنی باید هزارها تن از خلبانان ژاپنی هم جان خود را فدا نمایند، هم هواپیما را، تا ما موفق به زانو در آوردن دشمن گردیم – پس هرکس که داوطلب این کار است از فردا خود را به قسمت خلبانان «مرگ» معرفی نماید.
از آن روز به بعد هزارها جوان ژاپنی به طرف پادگان خلبانان مرگ شتافتند تا افتخار خودکشی با هواپیمای خود را برای سربلندی ژاپن به دست آورند. عده زیادی از این جوانان ژاپنی به تشویق پدر و مادر خود داوطلب خدمت در پادگان خلبانان مرگ شدند، تا بعدها پدران و مادران آنها اسم پسران خود را در «معبد قهرمانان جنگی» ببینند و پیش دوستان و آشنایان خود افتخار کنند که پسرانشان جزء خلبانان مرگ برای سربلندی ژاپن جان خود را فدا کردهاند.
طرز آموزش ما بسیار مشکل بود، من جزء دستهای بودم که افراد آن از ۱۵۰ نفر داوطلب مرگ تشکیل شده بود. هر پنج نفر از ما یک استاد داشت که با سرعت و دقت، فن خلبانی را به ما میآموخت. برای کوچکترین اشتباه ما را به سختی مجازات میکردند، برای اشتباهات کوچک دست و پاهای ما را به شلاق میبستند، برای اشتباهات بزرگ صورت ما هدف شلاق قرار میگرفت. ما تمرین میکردیم که چگونه مستقیم بدون اینکه اشتباه کنیم و یا منحرف شویم خود و هواپیما را به لوله کشتی دشمن بزنیم. ما را طوری آموزش میدادند که ما تصور میکردیم اصولاً خودمان هواپیما هستیم.
خلاصه ما در جریان تمرین چندین بار شدیداً شلاق خورده و شکنجه میدیدیم ولی با خود میگفتیم که در راه افتخار ژاپن و امپراطور، این جانفشانیها نه فقط اهمیتی ندارد، بلکه لازم است.
قبل از اینکه من برای ماموریت خودکشی پرواز نمایم، دو هزار نفر از خلبانان مرگ جان خود را فدا کرده بودند. شب قبل از روزی که خلبانان مرگ میبایست به ماموریت خودکشی بروند افتخار داشتند که با سرفرماندهان شام صرف کنند. خلبانان مرگ بلافاصله پس از صرف شام وارد یک اطاق خلوت شده، وصیّت خود را مینوشتند، آنها بعد با یک قیچی از طلا چند تار از موی سر خود را کنده، چند ناخن از انگشتان خود را نیز میکندند و همه آن را در یک پاکتی قرار میدادند. خلبانان صبح زود در میدان هواپیمائی حاضر میشدند و در حضور سایر خلبانان که در حال آموزش بودند، شمشیر سامورائی به کمر آنها بسته میشد و سپس یکیک وارد هواپیماهای خود شده، به مٲموریت مرگ رهسپار میگردیدند.
من شاهد پرواز عده زیادی از خلبانان مرگ بودم ولی هیچ مشاهده نکردم که حتی یکی از آنها در موقع پرواز غمگین و یا ناراحت باشد، همه متبسم و خوشحال وارد هواپیمای مرگ میشدند و به سوی مرگ میشتافتند. طبیعی است یک خلبان مرگ امکان نداشت که دیگر زنده باز گردد. ما جوانانِ در حال تعلیم که ناظر پرواز آنها بودیم عمگین میشدیم که چرا هنوز وقت ما نرسیده است که سوار هواپیمای مرگ شده و جان خود را برای ژاپن و امپراطور خود فدا نماییم.
روزی که قرار بود، من به مٲموریت مرگ بروم بمبهای اتمی شهرهای ناکازاکی و هیروشیما را نابود کردند. آنروز نه فقط غمانگیرترین روزهای زندگی من بود بلکه به من و میلیونها ژاپنی فهماند که چقدر زندگی و دلبستگیهای آن پوچ و بی معنی است.
یکی از زیباترین و البته عجیب ترین خاطرات یک خلبان ژاپنی را برای شما عزیزان تعریف کردیم و امیدواریم که از مطالعه این مطلب نهایت لذت را برده باشید.
تیم تعطیلات رویایی برگزار کننده تور های جذاب و رویایی به ژاپن است. اگر قصد سفر به ایم کشور زیبا را دارید همین حالا با ما تماس بگیرید تا بهترین تورها را در اختیار شما عزیزان قرار دهیم.
اگر تمایل دارین تا مطالب بیشتری درباره ژاپن بدانید پیشنهاد میکنیم مطالب زیر را مطالعه کنید.(جهت مطالعه هر مطلب روی نام آن کلیک کنید.)
ساختمانی که یک بزرگراه را در خود جای داده است.